در حال بارگذاری ...
...

"صبحانه برای ایکاروس" از این بابت تجربه مفید و متفاوتی است که به خوبی توانسته وجوه مختلف اجرا را به صورتی هدف‌مند در اشتراک با ذهنیت و تفکر تماشاگرش قرار دهد و توسط همین ذهنیت فعال مخاطب نیز خودش را کامل کند. تماشاگر نمایش "آرش دادگر" تازه بعد از پایان نمایش است که این ذهنیت‌های پراکنده شکل گرفته در ناخودآگاهش را به خودآگاه آورده و در مورد آن می‌اندیشد

"صبحانه برای ایکاروس" از این بابت تجربه مفید و متفاوتی است که به خوبی توانسته وجوه مختلف اجرا را به صورتی هدف‌مند در اشتراک با ذهنیت و تفکر تماشاگرش قرار دهد و توسط همین ذهنیت فعال مخاطب نیز خودش را کامل کند. تماشاگر نمایش "آرش دادگر" تازه بعد از پایان نمایش است که این ذهنیت‌های پراکنده شکل گرفته در ناخودآگاهش را به خودآگاه آورده و در مورد آن می‌اندیشد

مهدی نصیری

"آرش دادگر" که پیش‌تر نیز با آثاری چون "الفبای ضربه‌ها"، "مکبث" و "کالون و قیام کاستلیون" تلاش کرده بود تا شیوه‌های متفاوت اجرا و نحوه تأثیر تئاتر بر تماشاگر را -دست کم در تعیین کردن یا آزاد گذاشتن جایگاه و منظر تماشاگر نسبت به اجرا- بیازماید. برهم زدن تعادل معمول در صحنه‌های سه‌سویه و قرار دادن محدوده اجرا در ارتباط تعیین شده با تماشاگر تجربه‌هایی بود که دادگر در کارهای پیشین خود آنها را به کار برده بود.
اما "صبحانه برای ایکاروس" از این بابت، نه تنها سعی در کاربردی کردن برخی تجربه‌های قبلی این کارگردان دارد، بلکه به گونه‌ای مستقل و مناسب که هدف آن تئاتری تجربی است، شیوه پرداخت تئاتری و منظر دریافت آن را مطمع نظر قرار داده است.
تماشاگران نمایش با این توضیح کارگردان پا به سالن و صحنه نمایش می‌گذارند که اجازه حرکت در هر جای صحنه و تغییر زاویه نگاه و جایگاهشان را نسبت به پلان‌های اجرا دارند. صحنه نمایش در 6 محدوده با نور و اکوی مشخص و در کل سالن پراکنده شده و تماشاگر می‌تواند به دلخواه صندلی‌اش را در هر جای صحنه نسبت به پلان نمایش قرار داده و شاهد اجرا باشد.
این ترفند در ابتدا تنها ابزاری برای آزاد گذاشتن تماشاگر در فضای جادویی و عجیب نمایش به نظر می‌آید؛ یک بازپرس برای پی بردن به راز ناپدید شدن فردی که دیگران او را ایکاروس می‌نامند وارد محدوده جادویی صحنه شده و رفته رفته در مواجهه با رفتارهای عجیب شخصیت‌های دیگر اعتماد به نفس و قاطعیتش را در برابر واقعیت مورد انتظار از دست می‌دهد.
بر همین اساس این طور به نظر می‌رسد که دادگر با تنها گذاشتن و گرفتن محدودیت و قطعیت حضور تماشاگر در جایگاهی مخصوص و تعیین شده، قصد دارد تا آنها را در فضایی نامحدود تنها بگذارد و تجربه مواجهه با غرابت جادویی فضا را هم‌زمان با بازپرس، در تماشاگر نیز به وجود آورده و آزمایش کند.
شاید حتی تعداد کمتر تماشاگران و احساس تنهایی بیشتر آنها در فضا تأثیر قرار گرفتن در مقابل این تجربه را تقویت می‌کرد و نمایش به لحاظ جریان مؤثر هدفمند اجرایی موفق‌تر هم می‌بود.
جریان و روایت تقطیع شده و منقطع رویدادهای اجرا نیز به گونه‌ای در کنار هم مورد پرداخت قرار گرفته و ترتیب اجرا پیدا می‌کنند که حرکتی معمول از واقعیت پذیرفته شده به سمت رئالیسم جادویی نمایشی را به دنبال می‌آورند. در واقع نمایش قصد دارد تا با در اختیار گذاشتن برخی ابزارهای محدود موجود و رها کردن آنها در بستر خلاءهای ذهن تماشاگر، ذهنیت و ناخودآگاه آنها را در جهت منظور و تخیل جادویی تعیین شده قبلی فعال سازد.
"ای حلزون از کوه فوجی بالا برو؛
ای حلزون
آرام، آرام، آرام. "
دادگر این کار را با ظرافت و هوشمندی و بدون آن که تماشاگرش را متوجه هدف و حضور خود بسازد انجام داده است. او دقیقاً همان تجربه‌ای که اشخاص نمایش برای بازپرس به وجود می‌آورند، را در مورد تماشاگرانش نیز امتحان می‌کند.
نخستین مرحله گیج کردن تماشاگر است. فضای سالن، تلاش دختر برای به دست آوردن سیب، نوع بازپرسی بازرس و ناگهان؛ مرگ دختر! حضور قصاب و بعد ملاقات بازپرس مردی که او را آگاممنون می‌نامند در توالت و دانه پاشیدن برای پرنده‌هایی که وجود ندارند، معمای صدف و...
آگاممنون: ... چطوری می‌گی وجود دارن تو که اونارو نمی‌بینی!
حتی زبان و دیالوگ نیز از همان ابتدا بر وجه جادویی رویا دامن زده و تأثیر فضای ذهنی را بر تماشاگر تشدید می‌کنند؛ دیالوگ اول بازپرس با دختر ریخت زبانی و ظاهر و مفهومی منطقی دارد؛ با یک تغییر کوچک! یک جمله تأخیر در پاسخ دختر به بازپرس همه چیز این بازپرسی واقعی را تبدیل به رویایی جادویی می‌کند؛ هر پاسخ تازه دختر، جوابی به سؤال قبلی بازپرس است!
دادگر، برای وارد کردن تماشاگر به فضای موردنظر اجرایش، او را مثل قهرمان نمایش گیج می‌کند، او سعی می‌کند بخش مهمی از ذهنیت‌هایی که تماشاگر پیش از ورود به سالن در سر داشته بمیراند و آن طور که می‌خواهد دوباره با ذهنیتی آزاد در فضای نمایش متولد سازد.
حالا این فرصت ایجاد شده تا نمایش واقعیت و ذهنیت را در فضایی که به وجود آورده در اختیار بگیرد و رویدادهای مرتبط با این دو جنبه را در معرض آزمون انتقال و دریافت با تماشاگر قرار دهد؛
- طبیعت از کودک مردی و از تخم پرنده‌ای می‌سازد.
خداوند مرد را قبل از کودک
و پرنده را قبل از تخم می‌آفریند.
"ایکاروس" در اساطیر یونان مردی است که برای فرار از زندانی که گرفتار آن شده دو بال می‌سازد و به پرواز درمی‌آید. تراژدی این شخصیت اساطیری آنجا اتفاق می‌افتد که قهرمان میان واقعیت و ذهنیت و رویاهایش هیچ تفاوتی قائل نیست و آن قدر اسیر سرنوشت رویایی زندگی‌اش می‌شود که با بال‌های مومی اوج می‌گیرد، به خورشید می‌رسد و بعد از ذوب شدن بال‌های مومی سقوط می‌کند.
تراژدی ایکاروس شاید یکی از تصویری‌ترین پلان‌های دراماتیک است که بارها و بارها مورد استفاده آثار زیادی قرار گرفته است. اما در "صبحانه برای ایکاروس" آرش دادگر به زیبایی توانسته این پلان تصویری را که در بسترهای ذهنی و واقعی زندگی بشر ریشه دارد با توجه و تأکید بر وجوه بصری آن در نمایش‌اش به اجرا درآورد.
قهرمان نمایش "صبحانه برای ایکاروس" در محوریت اجرا به دنبال استناد و دستیابی بر واقعیت‌هاست و هر لحظه با امور تردیدپذیر واقعی مواجه می‌شوند. در واقع شخصیت‌های نمایش در نقش 6 شاهد، قهرمان را نسبت به وقایع دچار تردید کرده، گیج می‌کنند و واقعیت‌های جدیدی را در مقابلش قرار می‌دهند که دیدگاه و ذهنیت او را نیز به ورطه بینابینی واقعیت و جادو (رویا و ذهنیت) می‌کشانند. در واقع این فرصت‌ها و موقعیت‌های پراکنده ذهنی که ریشه در ناخودآگاه جمعی –اساطیر و کهن الگوها- نیز دارند، شبیه به خوابی هستند که قهرمان پس از دیدن آن با واقعیت‌های تازه‌ای مواجه می‌شود.
- مسیح به ایل آذر گفت: از خواب برخیز!
ایکاروس که رویای شاهدهای نمایش است بعد از این خواب ماهیت و وجودی دیگر پیدا می‌کند و شاید آن‌چنان قهرمان را تحت تأثیر جادوی رویایش قرار می‌دهد که تبدیل به ایکاروسی دیگر می‌کند. دختری که اگر غذا نخورد می‌میرد، زن کوری که لبخند بازپرس را می‌بیند، قصاب کر و لال که به صحبت درمی‌آید و فیلسوف فاسدی که مدام معما طرح می‌کند و تردید ایجاد می‌کند. این‌ها همه رویاهای در حال عبور –یا گذشته- از واقعیت ایکاروس هستند و مرگ را به عنوان پایان بخش رویا و واقعیت مورد تأکید قرار می‌دهند.
این شواهد که همچون ارواحی بر واقعیت پرسش‌های بازپرس در کشف راز زندگی و مرگ سایه می‌اندازند، ذهنیت‌های پراکنده‌ای از ناخودآگاه جمعی قهرمانند که عاقبت خود قهرمان را نیز تبدیل به ایکاروسی دیگر می‌کنند. همانطور که ایکاروس با بال‌های مومی‌اش به خورشید نزدیک شد، بازپرس هم در زیر بنزینی که در فضای جادویی واقعیت و رویای ذهن ریخته و به روی خود پاشیده است، سیگاری روشن می‌کند.
"صبحانه برای ایکاروس" از این بابت تجربه مفید و متفاوتی است که به خوبی توانسته وجوه مختلف اجرا را به صورتی هدف‌مند در اشتراک با ذهنیت و تفکر تماشاگرش قرار دهد و توسط همین ذهنیت فعال مخاطب نیز خودش را کامل کند. تماشاگر نمایش "آرش دادگر" تازه بعد از پایان نمایش است که این ذهنیت‌های پراکنده شکل گرفته در ناخودآگاهش را به خودآگاه آورده و در مورد آن می‌اندیشد و خط ارتباطی مشخصی را در جهت رمزگشایی از رویدادهای ذهنی ایجاد می‌کند.